نفس از اصطلاحات رايج در حوزههاى فلسفه، عرفان، اخلاق و روان شناسى است . در قرآن كريم بارها اين كلمه و مشتقات آن به كار رفته است . پرسش اساسى آن است كه آيا اين واژه در قرآن به همان معانى مصطلح در علوم پيش گفته به كار رفته است و يا معناى خاص ديگرى مراد است .
مقاله حاضر عهدهدار تبيين موارد كاربرد نفس در قرآن كريم است . نويسنده بر آن است كه اين واژه در عين حال كه داراى يك معناى اصلى است، در وجوه مختلفى به كار رفته است . اين وجوه در قرآن به هفت وجه مىرسد كه عبارتاند از: «ذات حق تعالى» ، «انسان با تشخص فردى» ، «انسان با تشخص جمعى» ، «طبيعت اوليه انسان» ، «عقل» ، «قلب» و «وجود برزخى انسان» .
نفس، روح، انسانشناسى، مفردات قرآن، وجوه و نظاير . تفسير موضوعى، لغتشناسى .
واژه نفس از واژههاى كليدى در حوزه انسان شناسى است . اين اصطلاح در متون دينى و نيز فلسفه و عرفان و اخلاق كاربردى نسبتا وسيع دارد . در اصطلاح حكما جوهرى است كه ذاتا مستقل است و در فعل نياز به ماده دارد و متعلق به اجساد و اجسام است و به بدن تعلق تدبيرى دارد . (1) اصطلاحاتى چون نفس عاقله، ناطقه، كلى، قدسى، فاكره، منطبعه، نباتى، حيوانى، حسى، از اصطلاحات رايج در اين حوزه است . (2) علماى اخلاق نيز انسان را داراى نفوس مختلفى چون نفس اماره، بهيمى، شهوانى، لوامه، مطمئنه و ملهمه دانستهاند . (3) همچنين در برخى از متون دينى و اخلاقى نوعى تقابل بين عقل و نفس ديده مىشود .
بىگمان، حكما، عرفاى مسلمان و علماى اخلاق در كاربرد و بسط اين اصطلاحات، متاثر از قرآن كريم و روايات بودهاند . با اين حال نمىتوان گفت كه اين اصطلاحات بر موارد كاربرد نفس در قرآن مطابقت كامل دارد .
در مقاله حاضر بعد از بيان معناى لغوى اين واژه، به معناشناسى و مصداق يابى آن در قرآن كريم پرداختهايم .
برخى از لغت پژوهان واژههاى «نفس» و «نفس» و مشتقات آن دو را داراى يك ريشه دانسته، تلاش كردهاند يك معنا را به عنوان معناى اصلى و وضعى اين كلمات معرفى كنند و بقيه معانى را به نحوى به آن معناى اصلى مرتبط سازند . درباره معناى اصلى اين كلمه دو نظريه مطرح شده است .
2 . 1 . نظريه نخست: برخى از علماى لغت، «خارج شدن نسيم هوا» را معناى اصلى اين كلمه مىدانند . ابن فارس در معجم مقاييس اللغة مىنويسد:
نفس: اصل واحد يدل على خروج النسيم كيف كان من ريح او غيرها، واليه يرجع فروعه; (4) [كلماتى كه از سه حرف ] نفس [تشكيل يافتهاند ] داراى يك معناى اصلى است و آن خروج نسيم است، چه باد باشد يا غير آن، معناى تمام واژههاى مشتق از اين كلمه به همين معنا برمىگردد .
وى در ادامه مىگويد كه جان آدمى را از آن جهت نفس گفتهاند كه پايدارى آن به نفس است و نيز خون را از آن رو «نفس» گويند كه هرگاه خون از بدن انسان يا حيوان برود، نفس او قطع مىشود . (5)
ابن منظور نيز بر همين نظر است وى مىنويسد:
سميت النفس نفسا لتولد النفس منها; (6) جان را از آن جهت نفس ناميدهاند كه نفس از آن برمىآيد .
2 . 2 . نظريه دوم: برخى ديگر از لغت پژوهان و نيز مفسران، نفس را كلمهاى مىدانند كه در آغاز از خود معنايى مستقل نداشته است، بلكه با اضافه به كلمه ديگر صرفا داراى نقش تاكيدى بوده است . در اين نظريه، «نفس الشىء» معادل با «ذات الشىء» و «عين الشىء» است .
از سيبويه نقل شده است كه وقتى عرب مىگويد: «نزلتبنفس الجبل» يا «نفس الجبل مقابلى» ، مراد از «نفس الجبل» خود كوه است . (7)
علامه طباطبائى (ره) ضمن تاييد نظريه دوم، سير تطور در معناى اين لفظ را نيز برشمرده است . وى مىنويسد:
با تامل در موارد استعمال لفظ «نفس» به دست مىآيد كه اين كلمه معنايى ندارد جز معناى كلمهاى كه بدان اضافه مىشود بنابراين «نفس الشىء» همان «شىء» و «نفس الانسان» همان «انسان» و «نفس الحجر» همان «حجر» است اگر اين لفظ را جداى از مضاف اليه به كار برند، معناى محصلى ندارد، لذا براى تاكيد به كار مى رود مانند «جاءنى زيد نفسه» . يعنى زيد خودش نزد من آمد و به همين معناست كه بر هر چيزى قابل اطلاق استحتى بر خداوند متعال، مانند «كتب على نفسه الرحمة» ، [انعام (6)، 12 ] بعدا استعمال اين لفظ در مورد انسان شيوع يافته و حتى بدون اضافه، بر شخص انسان كه مركب از بدن و روح است اطلاق شده است مانند: هوالذى خلقكم من نفس واحدة [اعراف (7)، 189 ] يعنى از يك شخص انسان . و گاهى هر دو معنا در يك آيه به كار رفته است مانند، كل نفس تجادل عن نفسها [نحل (16)، 111 ] يعنى هر انسانى از خودش دفاع مىكند . بعدا اين كلمه معادل روح به كار رفته است چون آنچه مايه قوام شخصيت انسان است مانند «حيات» ، «علم» و «قدرت» ، از روح است، نظير «اخرجوا انفسكم» ، [انعام (6)، 93 (8) ] ايشان به عكس لغت پژوهانى چون ابن فارس و ابن منظور، موارد ديگر چون نفس (به معناى خون و نطفه) و نفس را به اين معنا (ذات الشىء) برمىگردانند! وى دراينباره مىنويسد:
چه بسا منشا نامگذارى دم و بازدم به نفس و نيز خون و نطفه به نفس ، اين باشد كه اين امور در قوام انسان نقش اساسى دارند يعنى انسان ديده است كه آنچه به حسب ظاهر فارق بين زنده ومرده است، همين نفس استيا ديده كه حس وحركت انسان، به جريان خون در بدن وابسته است، لذا آن را نفس ناميده است و يا ديده كه اين نطفه است كه به انسان تبديل مى شود و به اين نتيجه رسيده است كه نفس انسان همان اجزاى اصلى موجود در نطفه است (9) .
اگر بخواهيم تمام كلماتى را كه سه حرف اصلى آنها «ن - ف - س» استبه يك معناى اصلى برگردانيم، هيچ كدام از اين دو نظريه پاسخگوى همه موارد كاربرد اين كلمه نيست . به طور مثال، در نظريه اول كه اصل اين كلمه را خارج شدن هوا مىدانست، كلمه «نفسه» كه براى تاكيد به كار مىرود مانند «جاء زيد نفسه» چگونه توجيه مى شود؟ همچنين بسيارى از موارد كاربرد با نظريه دوم قابل توجيه نيست . (10)
در مواردى كه معنا يا معانى وضعى واژهاى دچار ترديد است، يكى از روشهايى كه مىتواند به تشخيص آن كمك كند، بررسى موارد استعمال آن واژه است . بايد ديد كه آيا مىتوان بين همه موارد كاربرد، ارتباط معنايى برقرار كرد يا خير . در صورت نخست، لفظ داراى يك معناى وضعى است و در صورت دوم از چند اصل معنايى برخوردار است .
از بررسى معانى كلماتى كه از سه حرف «ن - ف - س» مشتق شدهاند به دست مىآيد كه آنها داراى دو اصل مجزا هستند; برخى از «نفس» مشتق شدهاند و برخى از «نفس» . و اين دو، هر يك داراى معنايى مستقل از ديگرى است .
كلمه نفس كه جمع آن انفس و نفوس استبه معناى ذات و حقيقتشىء است و با كلمه نفس و مشتقات آن ارتباطى ندارد . كلماتى چون نفس، نفيس، تنفس و تنافس داراى يك معناى اصلىاند و آن يا «خروج نسيم هوا» و يا «فسحت و وسعت» است .
به نظر نگارنده معناى اصلى اين كلمات، فسحت و وسعت در شىء است نه خارج شدن نسيم . جريان دم و بازدم را نيز از آن جهت تنفس ناميدهاند كه موجب گشايش و راحتى روح انسان مىشود و اگر اين جريان دچار مشكلى شود انسان در تنگنا قرار مىگيرد . كاربرد شايع كلمه نفس و مشتقات آن در معناى وسعت و فسحت، شاهد بر اين ادعا است . كه در اينجا به بيان چند نمونه اكتفا مىكنيم .
- انت في نفس من امرك يعنى «في فسحة وسعة» . (11)
- كتبت كتابا نفسا يعنى «طويلا» . (12)
- بلغك الله انفس الاعمار يعنى «اطول الاعمار» . (13)
- دارك انفس من دارى . يعنى «اوسع» (14)
- هذا الثوب انفس من هذا، يعنى «اعرض و اطول» (15)
برخى از مفسران و لغتشناسان، در صدد تعيين وجوه معانى نفس برآمدهاند . طبرسى در مجمعالبيان مىنويسد:
«نفس در كلام بر سه وجه است: 1) به معناى روح; 2) به معناى تاكيد; 3) به معناى ذات كه اين وجه، معناى اصلى نفس است» . (16)
وى در توضيح معناى اصلى نفس (ذات) مىگويد:
«نفس آن حقيقتى از شىء را گويند كه ويژه آن است كه اگر جز آن، چيزهاى ديگر نابود شود آن از بين نرود، در واقع نفس هر چيز معادل ذات آن چيز است جز آنكه لفظ نفس براى تاكيد به كار مىرود ولى لفظ ذات براى تاكيد به كار نمىرود» . (17)
البته طبرسى در جاى ديگرى «اراده» و «غيب» را نيز از معانى نفس برشمرده است . (18) آنچه در اين بخش مورد نظر ماست، معانى كاربردى نفس در قرآن كريم است، گرچه ممكن است اين واژه در كلام عرب در وجوه ديگرى نيز به كار رفته باشد .
كلمه نفس، 140 بار وكلمه نفوس، 2 بار وكلمه انفس، 153 بار در قرآن كريم آمده است . در همه اين موارد «نفس» به معناى ذات وحقيقتشىء آمده، گرچه مصاديق آن متفاوت است . از اين رو شايد بهتر باشد به جاى «وجوه معانى» بگوييم «وجوه مصاديق» ! اينك به ذكر برخى از اين وجوه مى پردازيم .
در چند مورد كلمه نفس به حق تعالى اضافه شده است . همانطور كه علامه طباطبايى فرمودند: «نفس الشىء» همان «شىء» است و معنايى جداى از مضافاليه ندارد و از اين رو بر هر چيزى، حتى خداوند متعال، قابل اطلاق است، از اين رو در آيات زير، نفس خداوند به معناى ذات خداوند است .
«كتب على نفسه الرحمة» [انعام (6)، 12] «كتب ربكم على نفسه الرحمة» [انعام (6)، 54] «و يحذركم الله نفسه و الى الله المصير» [آل عمران (3)، 28] «و يحذركم الله نفسه و الله رءوف بالعباد» [آل عمران (3)، 30] طبرسى در مورد دو آيه نخست مىنويسد: كتب على نفسه يعنى «اوجبها على ذاته» (19) در مورد آيات سوم و چهارم نيز برخى لغتشناسات و مفسران تصريح كردهاند، كه مراد از آن، ذات خداوند است . (20) در اين آيات مراد از «حذر» از خداوند، خوف از ذات و مقام پروردگار است . توضيح آنكه خوف از خداوند بر دو قسم است: الف) خوب از عذاب خداوند ب) خوف از مقام خداوند، چنانكه در سوره ابراهيم آمده است: «ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد» [ابراهيم (14)، 14] و خوف از مقام، بسيار باارزشتر از خوف از عذاب است، از اين رو خداوند متعال مىفرمايد: «ولمن خاف مقام ربه جنتان [رحمان (55)، 46] شايد بتوان گفت ذكر عبارت «والله رؤوف بالعباد» به دنبال «يحذركم اليه نفسه» ، بيشتر با خوف از مقام مناسبت دارد تا خوف از عذاب .
در مواردى از آيات، مراد از نفس ، فردى از افراد انسان است، صرف نظر از توجه به روح يا جسم ومحتويات درونى انسان، مانند موارد زير:
«من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا» [مائده (5)، 32] «هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها» [اعراف (7)، 189] «كل نفس ذائقة الموت» [ انبياء (21)، 35] «و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا» [انبياء (21)، 47] «و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق» [ فرقان (25)، 68] «و ما تدرى نفس باى ارض تموت» [لقمان (31)، 34]
گاهى مراد از نفس، خود جمعى است . خود جمعى به اوصافى اطلاق مىشود كه مشترك بين افراد يك گروه، قوم يا نوع باشد . نفس در آيات زير در اين معنا به كار رفته است:
«لقد جاءكم رسول من انفسكم» [توبه (9)، 128] «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها» [روم (30)، 21] «لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم» [ آل عمران، 164] پيداست كه در اين آيات ، مراد از نفس ، خود فردى نيست، بلكه خود جمعى و نوعى استيعنى اگر مىفرمايد پيامبر از ميان خودتان انتخاب شده استبه اين معناست كه او خصوصيات نوعى و جمعى شما را دارد يعنى شما اگر عرب هستيد پيامبر نيز عرب است، شما اگر امى هستيد، پيامبر هم امى است و . . . .
در اينجا ذكر دو نكته را لازم مىدانيم:
نخست آنكه در بعضى از آيات، واژه «انفسكم» به معناى «همديگر» است . اين قبيل آيات نيز در وجه دوم قرار مىگيرد، مانند آيه «فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم» [نور (24)، 61 ] برخى پنداشتهاند كه منظور آيه آن است كه اگر در خانهاى وارد شديد بر خود سلام كنيد! در حالى كه مراد آن است كه بر يكديگر سلام كنيد; (21) همچنين است آيات ذيل:
«ولا تخرجون انفسكم من دياركم» [بقره (2)، 84] «ولا تقتلوا انفسكم» [نساء (4)، 29] «ولا تلمزوا انفسكم [حجرات (49)، 11] دوم آنكه نبايد پنداشت كه هر جا نفس به صورت جمع (نفوس يا انفس) آمده، مراد از آن خود جمعى و نوعى است . بلكه نفس در آياتى نظير «و اذا النفوس زوجت» [تكوير (81)، 7] و «المطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثة قروء» [بقره (2)، 228] به معناى شخص است .
در بعضى از آيات ، نفس بر طبيعت انسان اطلاق شده كه داراى فعل وانفعالاتى است، از جمله آنكه داراى خواهشهايى است، كارهاى زشت را براى انسان زيبا جلوه مى دهد، امر به بدى مى كند و . . . . نفس در آيات زير در اين معنا به كار رفته است:
«ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس» [ نجم (53)، 23] «و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى . . .» [ نازعات (79)، 40] «و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين» [زخرف (43)، 71] «و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون» [ حشر (59)، 9] «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه» [ق (50)، 16] «ان النفس لامارة بالسوء» [ يوسف (12)، 53] بايد توجه داشت كه نفس در اين آيات به معناى قوهاى از قواى انسان نيست كه در مقابل آن نفس هاى ديگرى وجود داشته باشد، بلكه انسان داراى يك حقيقت واحد است كه از آن به «نفس» تعبير مىشود . اما اين حقيقت واحد قابليت آن را دارد كه حالات مختلف به خود گيرد . گاهى در پى لذت است و هوى وشهوت در او شعله ور مى شود . اين حالت، اماره ناميده مى شود . پس از نيل آدمى به مقصود ، كشش نفس خاموش مى شود وهوى در او فرو مى نشنيد . بنابر اين نفس از تب وتاب مى افتد وخود را مى يابد (وجدان) و در پى اين خوديابى ، مى تواند خارج از فرمان هوى ، ناراستى هاى عمل خويش را باز يابد . حاصل كار ، ملامتخود است . در اين حالت ، نفس به اعتبار لباس تازه اى كه به تن كرده، نام ديگرى به خود مى گيرد و آن، لوامه است . حالت ديگر نفس، هنگامى ظهور مى كند كه آدمى به خدا توجه پيدا كند . توجه يافتن به خدا ، آرامش عميق در نفس پديد مى آورد . با ظهور چنين آرامش واطمينانى در نفس، صفت مطمئنه، زيبنده آن مى شود . (22)
آنچه در اينجا حائز اهميت است اينكه «نفس» به خودى خود اماره است وميل به بدى دارد واين طبيعت اوليه اوست وتنها در سايه تربيت الهى وانسانى است كه نفس از هوى وشهوت باز داشته مى شود وصفات نيك به خود مى گيرد . با اين تفسير، علت نسبت دادن رفتارهايى نظير ظلم، كفران و حرص به انسان در آياتى مانند «ان الانسان لظلوم كفار» [ابراهيم (14)، 34] و «ان الانسان خلق هلوعا» [معارج (70)، 19] روشن مىشود . (23) از همين رو است كه در قرآن تنها صفت اماره بودن به مطلق نفس نسبت داده شده است: «ان النفس لامارة بالسوء» . در اين آيه، «نفس» موضوع است و «اماره» محمول . يعنى خود نفس طبيعتا اماره است . اما طبيعتا مطمئنه نيست لذا در جايى نداريم «ان النفس مطمئنة» چنانچه نفس بخواهد زيور مطمئنه بودن بر تن گيرد بايد ابتدا آن را كسب كند تا با اين وصف كمالى شايسته خطاب «يا ايتها النفس المطمئنة . . .» گردد . (24)
اين تعبير از نفس در روايات نيز به كار رفته است . در برخى از روايات، نفس در مقابل عقل قرار گرفته است، در حالى كه عقل خود از شؤون نفس است . به طور مثال ، در نهج البلاغه - در وصف سالك طريق خدا - آمده است: «قد احيى عقله و امات نفسه; (25) همانا خرد خود را زنده گرداند ونفس خويش را ميراند .» در اين حديث وموارد مشابه آن ، مراد از نفس، هواى نفس است كه به طور طبيعى بر نفس حاكم است و او را به انحطاط مىكشاند . بنابراين در واقع عبارت چنين بودهاست: «قد احيى عقله و امات هوى نفسه» همان طور كه در جاى ديگرى از نهج البلاغه آمده است:
«فرحم الله رجلا نزع عن شهوته و قمع هوى نفسه، فان هذه النفس ابعد شىء منزعا و انها لا تزال تنزع الى معصية فى هوى; (26) پس خدا بيامرزد كسى را كه شهوت را مغلوب كند، وهواى نفس را سر كوب; كه نفس را به دشوارى توان از شهوت كندن، كه پيوسته خواهان نافرمانى است وهوس راندن .» بنابر اين رواياتى كه در ذم نفس وارد شده است، نفس را از جهتحالات بدى كه بر آن حاكم شده - كه به تعبير امام على (ع) به دشوارى مى توان آن حالات را از آن كند - مورد مذمت ونكوهش قرار داده است . دو روايت ذيل را نيز بايد در همين مورد ارزيابى كرد:
«المؤمن . . . اوسع شىء صدرا و اذل شىء نفسا ; (27) مؤمن، سينه اش هر چه فراخ تر است و نفسش هر چه خوارتر» «و اعلموا عباد الله ان المؤمن لا يصبح و لا يمسى الا و نفسه ظنون عنده ; (28) بندگان خدا، بدانيد كه مؤمن شب را به روز و روز را به شب نمىرساند جز آن كه نفس خود را نزد خويش متهم مى داند» .
عقل مظهر خوديت مطلوب در انسان است و از اين جهت مى توان به عقل نيز، نفس اطلاق كرد . به عنوان نمونه در آيات زير مراد از نفس، عقل است:
«و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه» [بقره (2)، 130] «فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون» [انبياء (21)، 64] در آيه اول روشن است كه سفاهت و حماقتبه معناى كمخردى است . آيه دوم گوياى اين معنا است كه بتپرستان بعد از شنيدن سخن حضرت ابراهيم به خود آمدند، يعنى به فكر فرو رفتند و پس از آنكه عقايد خرافى خود را مخالف انديشه و خرد يافتند، خود را مورد ملامت قرار دادند . علامه طباطبايى در اينباره مىنويسد: «اين جمله كنايه از تنبه و تفكر آنها است» . (29)
در لسان العرب آمده است: ابن خالويه گفته است: النفس ما يكون به التمييز . (30) و از ابن عباس نيز نقل شده كه گفته است: لكل انسان نفسان احداهما نفس العقل الذى يكون به التمييز والاخرى نفس الروح الذى به الحياة . (31)
در آيه كريمه «الله يتوفى الانفس حين موتها والتى لم تمت فى منامها» ، [زمر (39)، 42 ] برخى گفتهاند مراد از نفسى كه هنگام مرگ گرفته مىشود، روح است (كه در وجه هفتم به آن خواهيم پرداخت) و مراد از نفسى كه در خواب گرفته مىشود، قوه عقل است . (32)
گاهى مراد از نفس ، قلب و درون انسان است، مانند موارد زير:
«و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله» بقره، 284 .
«فاسرها يوسف فى نفسه و لم يبدها لهم» يوسف، 77 .
«و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة» اعراف، 205 .
«. . . الا حاجة فى نفس يعقوب قضاها» يوسف، 68 .
سياق اين آيات گوياى اين معنا است كه مراد از نفس، ضمير و قلب انسان است كه از ديده ديگران پنهان است . گاهى اين كلمه با اين معنا در مورد خداوند هم به كار رفته است كه صرفا از باب مشاكله است مانند «تعلم ما فى نفس ولا اعلم ما فى نفسك» [مائده (5)، 116 (33) ]
در برخى از آيات ، مراد از نفس ، حقيقت انسان است كه در دنيا، بدن مادى به عنوان ابزار فعل آن است و در هنگام مرگ تعلقش را از آن قطع كرده و به عالم ديگر سفر مى كند . آيات زير ، ناظر به اين حقيقت است:
«الله يتوفى الانفس حين موتها . . .» [زمر (39)، 42] «ولو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت والملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم . . .» [انعام (6)، 93] «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك . . .» [فجر (89)، 27] «انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون [توبه (9)، 55] بايد گفت كه اين اصطلاح از نفس در عرف دينى، «روح» گفته مى شود مثلا مىگويند: فلانى قبض روح شد . در حالى كه در قرآن، روح به اين معنا به كار نرفته است . توضيح آنكه: روح موجودى آسمانى است كه به دليل شرافتش به خداوند نسبت داده شده است (روحى - روحه - روحنا). (34) اين موجود آسمانى مانند فرشتگان داراى وجودى مستقل است و در قرآن، افعالى چون «عروج» ، «نزول» و «قيام» به آن نسبت داده شده است . (35)
و پس از رشد و كمال جسم - كه تسويه نام گرفته - (37) خلقتى ديگر در او ايجاد مىشود: وانشاناه خلقا آخر [مؤمنون (23)، 14 اين آفرينش دوم، چيزى جز ايجاد حيات انسانى نيست كه توسط روح صورت مىگيرد: «نفخ فيه من روحه» [ . سجده (32)، 9] پس از تعلق روح به بدن، حقيقت انسان شكل مىگيرد كه اين حقيقت، در زبان قرآن به «نفس» نامبردار است . در اين صورت است كه انسان خود را مىيابد و خداوند او را بر خودش گواه مىگيرد: اشهد هم على انفسهم [اعراف (7)، 172 ] و همين شهود بر نفس است كه او را به معرفت پروردگار مىرساند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه . (38) اين حقيقت، در نهايت از بدن مادى مفارفت مىكند . در آن صورت يا با زيور آرامش و اطمينان و رضا به درگاه حق بار مىيابد: «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية» [فجر (89)، 27- 28] ويا با صفت ظلم: «الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم» [نحل (16)، 28] كه در اين صورت نيز مورد خطاب فرشتگان مرگ قرار مىگيرند كه: «اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق . . .» [انعام (6)، 93]
از مباحث گذشته نتايج ذيل به دست مىآيد .
الف - بر خلاف آنچه برخى از لغويون و مفسران گفتهاند، «نفس» و «نفس» داراى معناى مشترك نيستند .
ب - نفس در اصل لغتبه معناى ذات و حقيقتشىء است و در قرآن در مورد خدا و انسان به كار رفته است .
ج - هرگاه كلمه نفس و مشتقات آن در مورد انسان به كار رفته است، ذات و حقيقت او مراد است كه در زبان فارسى از آن به «خود» تعبير مىكنيم .
اين خود يا حقيقى است و يا مجازى; هرگاه تمام حقيقت انسان مراد باشد، كلمه نفس به نحو حقيقى به كار رفته است و هرگاه غير از آن باشد به نحو مجازى به كار رفته است، به طور مثال گاهى عقل بر انسان غالب مىشود، آنگاه عقل مظهر خوديت فرد مىشود وگاهى شهوات و هواها بر انسان غالب مىشود، در آن صورت گويى هوا و هوس جانشين نفس و خود انسان مىشود! از اين رو كلمه نفس به جاى عقل يا هوس به كار مىرود .
د - در اصطلاح قرآن، بين روح و نفس تفاوت وجود دارد . روح موجودى مجرد و آسمانى است كه خداوند به سبب آن، حياتى ديگر در انسان پديد مىآورد . نفس در اصطلاح قرآن به وجود تشخص يافته هر انسانى پس از تعلق روح به بدن اطلاق شده است كه هنگام مرگ از بدن مادى مفارقت مىكند . (39) والله اعلم
1) ر . ك: سيدجعفر سجادى: فرهنگ معارف اسلامى، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1363ش، چاپ اول، جلد 4، ص 467 .
2) ر . ك: همان، ص 467- 476 .
3) ر . ك: همان .
4) احمدبن فارس: معجم مقاييس اللغة، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه، قم، 1404ق، ج 5، ص 460، (ماده نفس .) 5) ر . ك: همان .
6) ابن منظور: لسانالعرب، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1408ق، ج 14، ص 234، (ماده نفس .) 7) همان .
8) محمدحسين طباطبايى: الميزان فى تفسير القرآن، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1372ش، چاپ پنجم، ج 14، ص 312، ذيل آيه 35 سوره انبيا، (با اندكى تلخيص .)
9) همان، ج 6، ص 191، ذيل آيه 105 سوره مائده، بحث علمى، (با اندكى تلخيص .)
10) مواردى چون «بلغك الله انفس الاعمار» ، «انت فى نفس من امرك» ، «دارك انفس من دارى» و نظاير آن ارتباطى با معناى ذات الشىء ندارد .
11) ابن منظور: پيشين، ج 14، ص 236 (ماده نفس .)
12) همان .
13) همان .
14) همان .
15) همان .
16) طبرسى: مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1416ق، (افست از نسخه دارالمعرفة)، ج1- 2، ص 133 .
17) طبرسى: پيشين، ج 5- 6، ص 206، (ذيل آيه 100 سوره يونس .)
18) ر . ك: همان، ج 3- 4، ص 412- 413، (ذيل آيه 186 سوره توبه .)
19) طبرسى: جوامعالجامع فى تفسيرالقرآن المجيد، دارالاضواء، بيروت، 1412ق، چاپ دوم، ج 1، ص 377 .
20) ر . ك: مجمع اللغة العربية معجم الفاظ القرآن الكريم، انتشارات ناصرخسرو، تهران، بىتا، چاپ دوم، ج 2، ص 70 .
21) ر . ك: طبرسى: پيشين، ج 7- 8، ص 246، ذيل آيه 61 سوره نور .
22) ر . ك: خسرو باقرى: نگاهى دوباره به تربيتاسلامى، انتشارات مدرسه، تهران، 1374ش، چاپ سوم، ص13- 14 .
23) مرحوم علامه طباطبايى در ذيل آيه «فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن» [فجر (89)، 15 ] مىفرمايد: «مراد از انسان در اين آيه، نوع انسان به حسب طبيعت اولى است» . البته بايد توجه داشت كه مراد از طبيعت اوليه انسان، فطرت او نيست . علامه طباطبايى در ذيل آيه «و اذا مسكم الضر فى البحر ضل من تدعون الا اياه . . .» [اسراء (17)، 67 ] مىفرمايد: از رويههاى انسان، كفران است چون داراى طبيعتى است كه به اسباب ظاهرى وابستگى دارد، لذا سببآفرين را فراموش مىكند و شكر خدا به جا نمىآورد . اين آيه مىفهماند كه اعراض انسان از پروردگارش در غير حالت اضطرار بر مبناى يك امر غريزى و فطرى نيست، بلكه صرفا يك رويه و عادت بد است كه انسان را در ورطه كفران نعمت فرو مىبرد .
24) از همين نكته مىتوان به اهميت تربيت و مشكلبودن آن پى برد; زيرا انسان بايد با حالت اوليه نفس كه بى هيچ پيشنيازى ميل به بدى دارد، مقابله كند و با جد و جهد آن را به حالت جديدى وارد كند و بر دوام آن بكوشد .
25) نهج البلاغة، با ترجمه سيد جعفر شهيدى، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1370ش، چاپ دوم، ص 252، (خطبه 220 .)
26) همان، ص 182 (خطبه 176 .)
27) همان ، ص 421، (قصار الحكم 333 .)
28) همان، ص 182، (خطبه 176 .)
29) ر . ك: محمدحسين طباطبايى: پيشين، ج 14، ص 330 .
30) ابن منظور: پيشين، ج 14، ص 234، (ماده نفس .)
31) همان .
32) همان . نيز ر . ك: ميرزا ابوالحسن شعرانى: نثر طوبى (دايرةالمعارف لغات قرآن مجيد)، كتابفروشى اسلاميه، تهران، بىتا، ص468 .
33) ر . ك: طبرسى: جوامع الجامع فى تفسير القرآن المجيد، پيشين، ج 1، ص 371، ذيل آيه 116 سوره مائده .
34) ر . ك: سجده (32)، آيه 9، حجر (15)، آيه 29 و انبياء (21)، آيه 91 .
35) ر . ك: معارج (70)، آيه 4، قدر (97)، آيه 4 و نبا (78)، آيه 38 .
36) بدء خلق الانسان من طين; و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد» [ . سجده (32)، آيه 7] .
37) ر . ك: سجده (32)، آيه 9، ، حجر (15)، آيه 29 و ص (38)، آيه 72 .
38) محمد باقر مجلسى: بحار الانوار، مؤسسةالوفاء، بيروت، 1403ق، چاپ دوم، ج 2، ص 35، ، ج 58، ص 91 و 99 و ج 92، ص456 .
39) برخى از مفسران نيز به اين نكته اشاره كردهاند كه «روح» ، اصل و ماده نفس است و نفس، مركب از روح و بدن است، از اين رو اطلاق نفس بر روح از باب مجاز است . ر . ك: ابن كثير: تفسيرالقرآنالعظيم، دار احياء التراث العربى، بيروت، بىتا، ج 5، ص 102- 103، ذيل آيه 85، سوره اسراء .